من و پدر و پسر

پارمیدا جون دختر دختردایی مامانی علی جون پسر عمه ی مامانی  هانا جون نی نی کوچولوی دایی مامانی   ...

مامانی فدای زبون کوچولوت بشه عزیزم ...

عروسک کوچولوی من خیلی دوستت دارم یه چند وقتیه درگیر مراسم عروسیه دایی جونیم گلم شما خیلی پسر خوب و صبوری هستی وقتی با مامانی میای بیرون اصلا اذیت نمیکنی کوچولوی من  ...

علی جونی یه عالمه خاطرخواه داره مامانی بده چشمک نزن ای بابا ...

پسرم با قدرت و دقت در حال بازی کردنه مامان فدای گل پسرش بشه ...

علی آقا امروز یه هنر جدید پیدا کرده و پسمل مامانی امروز پاهاشو گرفت باریکلا پسمل نازم کوچولوی من خیلی دوستت دارم ...

دیشب علی رو بردم دکتر  هم واسه ی چک آپ هم چون سر انگشت شست پاش آبسه شده بود  دکتر بعد از اینکه قد و وزن علی رو گرفت گفت باید قطره ی آهن رو واسش شروع کنم   من گفتم دکتر الان!  وا هنوز که زوده و دکتر هم عصبانی شد و یه عالمه باهام دعوا کرد گفت اگه بچه وقتی شیر میخوره عرق میکنه یعنی بدنش نیاز به آهن داره و اینکه مگه آیه ی قران نازل شده که قطره آهن مال 6ماهگی به بعده و کلا ما رو خورد رفت   خلاصه علی جونم مرد آهنی شد ...

من عاشق لباس سربازی تاپ لاینم پسملکم خیلیییییی ناناز میشی با این لباست گل پسرم ...

...

پسرم عاشقتم مونسم تو زندگیمو عوض کردی زندگیمون با وجود تو شیرینتر شده تو بهترین هدیه ی خدا به مایی دوستت دارم عزیزم ...